آوا آوا ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

آوا بانوی اردیبهشت

آوا 16 ماهگی

1391/7/12 14:13
نویسنده : مامان آوا
870 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

امدم از شیطونی هات بگم ..از شیرین کاریهات و بازی هات عزیز دل مامان ...

همش قایم موشک بازی میکینی و تا میشنوی من یا بابا از بالا میایم سریع میری یه گوشه ای توی هال یا اشپزخونه قایم میشی تا پیدات کنیم ....با کالسکه عروسکت و ماشینت هم گاهی بازی میکنی ....هرم هوشت رو بالاخره تونستی درست کنی ....توپ بازی و باقی بازی ها رو هم گاهی ....

اول از همه الان 3 روزه که از شیر گرفتمت ....خدا رو شکر اصلا بهانه شیر رو نمیگیری و با شیشه شیر میخوری ....امیدوارم غذا خوردنت هم بهتر بشه چون هنوز برای غذا خوردن اذیت میکنی ...

روزها از ساعت 9 تا 2 یا 3 میری مهد ..اونجا بازی میکنی ..میخوابی ..غذا و میوه هم میخوری ...ولی خوب فک کنم خیلی نمیخوری . غذای اصلی و صبحونه رو توی خونه میخوری ....عادت کردی و خیلی دوست داری اونجا رو ولی هنوز هم برای جدا شدن از من گریه میکنی و من از پشت پنجره میبینم که میری کنار دوستات ساکت میشی ....قربونت برم مامانی ....

خیلی خیلی فهمیده شدی ..همه چیز رو میفهمی و اسم همه چیز رو میدونی ...خیلی از کلمات رو میگی و تکرار میکنی ..فک لغاتی که بلدی از 50 تا بیشتر باشه ...بعضی ها رو هم دو کلمه ای میگی مثل بابا جون ....برای ناز کردن خودت ....کلمات رو یه جوری میکشی که دلم میخواد بخورمت ...زبون اینجا رو هم فک کنم میفهمی چون بعضی کلملت رو میگی ...ولی خوب تشخیص هم میدی که کلمه به دو زبان یه معنی داره و هر دوش رو میگی ...

وسایل خودت ..وسایل من و بابا رو از هم تشخیص میدی و پیدا کنی جایی برمیداری میاری میدی به خودمون ...

دیگه توی این مدت مسافرت رفتیم ...Crete یکی از جریره های یونان هست که توریست زیاد میره مخصوصا از اسکاندیناوی ...خیلی خوب بود همش بازی میکردی یا توی استخر یا لب دریا ..هنوز همکه عکس ها رو میبینی میگی شن بازیییی...آب بازیییییی( با  ی  کشیده )خیلی دوست داشتی و کلی افتاب گرفتی ..هتل هم خیلی خوب بود و همه بچه دار بودن و استخرهاش هم برای بچه ها از عمق خیلی کم شروع میشد ...

بازی توی استخر ....البته اینجا چند تا استخر کوچیک داشت که جلوی سویت ما بود ....

 

.

اماده شدی بعد از ظهر که بریم توی شهر دوری بزنیم و غذا بخوریم (در محوطه هتل )

هر سب برای بچه ها از ساعت 9 تا 10 برنامه داشت هتل و باهاتون بازی میکردن

 

 این بود ماجراهای دخملی در 16 ماهگی .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

سمانه مامان کیمیا
13 مهر 91 16:47
اخیییییییی عسیسممممممم چقدر کلمه بلده....ماشالا....چه خوب که مهد رو دوست دارم خوشگل خانمممممم
هدی مامان مبین
15 مهر 91 23:52
ای جونم چقدر بزرگ شدی اوا کوچولو قربونت برم بین اون همه نی نی موطلایی تو دختر شرقی هستی...بووووس
صوفی مامان رادمهر
17 مهر 91 16:08
آوا جونم چقدر بزرگ و نازنین شدی خانممممممم...دوستت دارم
سپید مامان علی
19 مهر 91 18:31
ماشاءالله خانومی شده چقدر کلمه بلدی...آفرین خدا رو شکر که بهانه شیر رو نمیگیری معلومه که مسافرت هم خیلی بهت خوش گذشته نازنینم
مامان رانیا
21 مهر 91 12:30
مسافرت حسابی بهت خوش گذشته ملوس خانوم همیشه به شادی و خنده
سپید ماما علی
24 مهر 91 8:56
دلم واست تنگ شده بود امدم وبلاگت...دوست دارم عزیزم
سمیه(آبجی حنانه و سبحان)
25 مهر 91 4:35
سلام مامان آوا کوچولو حالتون خوبه؟ من برای خواهر و برادرم تازه وبلاگ باز کردم. حتما بیاید و سری بزنید! امید که اوا و خواهر و برادرم در آینده ای نه چندان دور دوستان اینترنتی خوبی برای هم باشند... فعلا آپ اوله چیز خاصی توش نیست اما به زودی عکسای جدیدشونو میذارم. خیلی خوشحال میشم تشریف بیارید. منتظرتونم بدرود...
سمیه(آبجی حنانه و سبحان)
25 مهر 91 4:36
راستی حتما بیاید سر بزنیدا و یه راستی دیگه!!! شما کدوم کشور رفتید؟ و آیا برای ادامه ی تحصیل رفتید؟
فهیمه مامی حدیث
29 مهر 91 18:15
چه کیفی کردی کلی آب بازی شن بازی کلی هم خانوم شدی ماشاالله
مرمر(مامی کسرا)
17 آذر 91 0:54
سلام .خوبید؟آوا جون تو چقدر ماهی. الهی همیشه سالم باشی مسافرت خوش گذشت عزیزم؟من لینکتون کردم .اگه خواستید شما هم بلینکید. یه سر بیاید وبلاگ کسرای منم.