دخترم در 33 ماهگی
سلام
ببخشد عریز مامان این مدت نتونستم وبلاگت رو اپدیت کنم ..یعنی وقت بود ولی تنبلی من اجازه نداده ...
نوی مهر ماه سال 92 ما سفری به ایران داشتیم که 4 روز قبل ایران رفتن رو استامبول رفتیم و خواستیم یه سفری هم در این بین رفته باشیم که شما خیلی همکاری کردی و دوست داشتی و مخصوصا روزهایی که مرکز خرید میرفتیم و جایی برای بازی شما داشت و شهر بازی ..کلی حالی میکردی ...از استامبول هم مشهد و دیدین خانواده و فامیل .
ایران , برای عروسی عمو رفتیم ولی خوب عروسی رو خیلی دوست نداشتی چون خیلی شلوغ بود و شما هم کسی رو نمیشناختی همش مگفتی بغل کن ..ولی روی هم رقته خیلی خوب ..قبل عروسی هم آتلیه رفتیم که فایل عکسش رو ندارم ولی عکس میگیرم از روی عکس و میزارم اینجا .
بعد از برگشت از ایران هم شما هر روز مهد و من کلاس و بابا هم سر کار.
برای کریسمس هم کلی ذوق داشتی و کلی هم کادو گرفتی و با دیدین بابانوئل دیگه خوشحالیت نکمیل شد .
برای اولین بار توی این سه سال 4 روز ازت دور بودم و به همراه دوستام که اونها بچه داشتن و خونه موندن بچه هاشون مثل شما سفری به روم (ایتالیا) داشتیم که بابا کلی ازت راضی بود و اصلا بهانه نگرفتی و بابا رو اذیت نکردی ..قربونت برم من که اینقدر بزرگ شدی و فهمیده ...از اومجا هم سفارش بعبعی دکتر مکس افینس(کارتونی که میبینی )روز اخر توی یه مرکز خرید واست خریدم و وقتی دیدی کلی ذوق کردی .
الان 3 هفته هست که پستونک رو ازت گرفتیم و کاملا همکاری کردی ..میدونم خیلی اذیت شدی و به خاطر نخوردن پستونک شبها چند بار بیدار میشدی و میگفتیم نیست و دوباره میخوابیدی ولی خدا رو شکر دیگه اسمش رو هم نمیاری (32 ماهگی ).
این روزها بیشتر توی مهد میمونی به خاطر اینگه من یه جایی موقت شروع به کار کردم و زود نمیتونم از مهد ببرمت خونه .
الان توی 33 ماهگی کامل صحبت میکنی و همه چیز رو میگی کلی برای ما شیرین زبونی میکنی و شعرهای قارسی و خارجی رو میخونی .
چند تا عکس از این مدت >
تولد دوستت ..کلی آنیش سوزوندین با دوستات .
در مرکر خرید
در اسباب بازی فروشی
اسکوتر سواری