آوا در اسباب بازی فروشی
عزیز دل مامان توی 1 سال و 10 روزگی به طور کامل را رفتن رو یاد گرفتی و بدون کمک همش راه میری ...قدمهات همیشه استوار باشه دخترکم
هفته قبل یه روز با بابایی رفتیم تویز رویز تا هم کمی بازی کنی و هم اگر چیز متاسبی پیدا کردیم بخریم واست ...کلی ذوق کرده بودی و همش داشتی راه میرفتی و اسباب بازی میریختی روی زمین ...
اول رفتیم توی اسباب بازی ها برای سن خودت ..اونهایی رو که به درد بخور بود رو داشتی و اسباب بازی های خودت رو میشناختی و اشاره میکردی
بعدش رفتی سر سره سواری ...
دالی مامان و بابا ..چه خونه بزرگی (رفته بودی توی خونه و نمی آمدی بیرون )
بعدش رفتم ماشین سواری توی جاده همه برین کنار ما امدیم
واست ماشین نخریدم چون یه موتور داری که هنوز واست بازش نکرده بودیم و اگر دوست داشتی بعدا اینو واست میخریم
بعد از کلی بازی و خسته شدنت رفتیم اینها رو واست خریدیم و امدیم خونه (یه جای بازی و کلی توپ )
مبارکت باشه عزیزم گاهی میری و میشینی توش و بازی میکنی
قربونت برم که هر روز عاقل تر میشی و بزرگتر ..دوست دارم اندازه دنیا