اوا در مهد کودک
دخمل نازنینم ...مامان خیلی خیلی دوست داره ..ولی خوب خیلی کار داره برای انجام و برای همین تصمیم گرفتیم بزاریمت مهد ..که هم با بچه ها بازی کنی ..هم زبان یاد بگیری ..هم من به کارهام برسم ...
امروز سومین روز هست رفتی مهد ..روز اول من و بابا و شما سه نفری رفتیم ..تا محیط رو ببینیم و سوالات مربی ها رو جواب بدیم ..1 ساعت بودیم کمی بازی کردی و برگشتیم ....
روز دوم هم باران شدید میبارید ولی خوب میخواستن بچه ها رو ببرن بیرون توی کالسه ..لباس بارونی تنت کردم و رفتین شما ...منم امدم خونه ...ولی رسیده بودی مهد دیده بودی من نیستم گریه کردی و تماس گرفتن من امدم مهد 2 ساعتی بودیم و برگشتیم ....
امروز که 15 ماه 11 روزت هست ...روز سوم مهد ...صب ساعت 9 رفتیم من تا 10 بودم ...بعدش مربی گفت من بیام خونه .. شما رو هم گریه کردی خوابوندن ....بیدار شدی تماس گرفتم گفتن گریه میکنی ولی سعی میکنن که ارومت کنن ....و غذا بخوری با بچه ها ...
دلم همش اونجاس ..نمیتونم کاری انجام بدم توی خونه ....خوبه مهدت روبه روی خونمون هست و تا تماس میگیرن میپرم اونجا ....
اینم چند تا عکس از روز اول و دوم :توی خونه قبل رفتن مهد
توی مهد ...زیر بارون ....